نویسنده: نسرین قدمگاهی ثانی
مربی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد


 
و باز به جهت اهمیت باز، بازداران گاه با کردار باز تفأل می زدند. (بازنامه ی نسوی، ص 103 به بعد)
و همچنین تمثال این پرنده را به عنوان «مجسمه» بر می گزیدند:
«در تفسیر سورآبادی، ضمن توصیف زینتهای دربار و تخت دقیانوس، از مجسمه ی شیر و باز گفتگو کرده است:
شیری از دست راست وی [دقیانوس] بداشته، همه از جواهر قیمتی و... باز زرّین از دیگر سوی وی بداشته، دو چشم او از دو یاقوت سرخ، چنان که شعاع آن بر ملک تافتی، هر ساعت باز پر باز کردی، مشک و گلاب چکیدن گرفتی... (تفسیر سور آبادی، ص 213). (1)
در این قسمت به ذکر چگونگی تربیت باز می پردازیم و سپس در مورد پیشینه ی رسم شکار با باز در میان پادشاهان و آیین بازداری و به این جهت ملازم بودن این پرنده با شاهان که خود تصاویر متعدد و متنوعی را در متون ایجاد نموده و سبب بیان تمثیلهای عرفانی پر رمز و راز در این زمینه شده است. هنگامی که باز را در طبیعت به دام انداختند، بازیار با تلاش و صبر بسیار(2)، او را از طبع وحشی خود، باز می دارد، (بازنامه نسوی، در گرفتن بازان، صص 84-85). سنایی به طور منظوم روش تربیت او را چنین ذکر می کند:
باز را چون ز بیشه صید کنند
گردن و هر دو پاش قید کنند
هر دو چشمش سبک فرو دوزند
صید کردن ورا بیاموزند
خو ز اغیار و عاده باز کند
چشم از آن دیگران فراز کن
اندکی طعمه را شود راضی
یاد نارد ز طعمه ی ماضی
باز دارش ز خو پیاده کند
گوشه ی چشم او گشاده کند
تا همه باز دار را بیند
خلق بر باز دار نگزیند
زو ستاند همه طعام و شراب
نرود ساعتی بی او در خواب
بعد او بر گشایش یک چشم
در رضا بنگرد درو نه به خشم
از سر رسم و عاده برخیزد
با دگر کس به طبع نیامیزد
بزم و دست ملوک را شاید
صید گه بدو بیاراید
چون ریاضت نیافت وحشی ماند
هرکه دیوش ز پیش خویش براند
(حدیقه صص 160، 159)
امام محمد غزالی هم در کیمیای سعادت «نفس»را به «باز»تشبیه نموده از جهت تأدیب و تربیت:
«مثل نفس همچون باز است که تأدیب وی بدان کنند که مر او را اندر خانه کنند و چشم او بدوزند تا از هر چه دور بوده است، خو باز کند، آن گاه اندک اندک گوشت همی دهند تا با بازدار الفت گیرد و مطیع وی گردد. »
رشید الدین میبدی هم درتوصیف فرد مؤمن می گوید:«مثل بنده ی مؤمن، مثل باز است باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته ی دست شاه گردد مدتی چشم او بدوزند، بندی بر پایش نهند، در خانه یی تاریک باز دارند، (3)از جفتش جدا کنند، یک چندی به گرسنگیش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگی دست بردارد آن گه به عاقبت چشمش بگشایند، شمع پیش وی بیفروزند، طبلی از بهر وی بزنند، طعمه ی گوشت پیش وی نهند، دست شاه مقرّ وی سازند، با خود گوید:«در کل عالم که را بود این کرامت که مراست»(4)(کشف الاسرار، 315)
سهروردی هم در رساله عقل سرخ انسان را به گونه ای دیگر به باز تشبیه نموده است:
«دوستی از دوستان عزیز مرا سؤال کرد که مرغان زبان یکدیگر دانند؟گفتم بلی دانند، گفت تو را از کجا معلوم گشت؟گفتم در ابتدای حالت چون مصور به حقیقت خواست کی نیست مرا پدید کند مرا در صورت بازی آفرید و در آن ولایت که من بودم دیگر بازان بودند، ما با یکدیگر سخن گفتیم و شنیدیم و سخن یکدیگر فهم می کردیم. گفت آنگه حال، بدین مقام چگونه رسید؟گفتم روزی صیادان قضا و قدر، دام فقر باز گسترانیدند و دانه ی ارادت در آنجا تعبیه کردند و مرا بدین طریق اسیر گردانیدند، پس از آن ولایت که آشیان ما بود به ولایتی دیگر بردند، آنگه هر دو چشم من بردوختند و چهاربند مخالف بر من نهادند و ده کس را بر من موکل کردند، پنج را روی سوی من و پشت بیرون و پنج را پشت سوی پشت[من و روی بیرون]. این پنج که روی سوی من داشتند و پشت ایشان بیرون، آنگه مرا در عالم تحیر بداشتند، چندان آشیان خویش و آن ولایت و هرچ معلوم من بود، فراموش کردم. می پنداشتم که خود من پیوسته چنین بوده ام. چون مدتی بر این برآمد، قدری چشم من باز گشودند، بدان قدر چشم می نگریستم چیزهایی دیدم که دیگر ندیده بودم و آن عجب می داشتم تا هر روز بتدریج قدری چشم من زیادت باز می کردند و من چیزهایی دیدم که درآن شگفت می ماندم، عاقبت تمام چشم من باز کردند و جهان را بدین صفت که هست به من نمودند. »(عقل سرخ، ص 1و 2)در فرهنگ اساطیر در باب تعلیم باز آمده است:«در قدیم پادشاهان به هنگام صید، برای شکار پرندگان از باز استفاده می کردند، از این رو، چشمان باز را می بستند، به این ترتیب که به هنگام تربیت و شکار کلاهی بر سر او می نهادند تا جایی نبیند و آن را روی دست می گرفتند و به شکار می بردند و چون پرنده ای که مورد توجه بود در آسمان پیدا می شد، کلاه از سر او برمی داشتند و پروازش می دادند. »(فرهنگ اساطیر، شاهین، ص 272)
در مورد این که در هنگام شکار چرا کلاه بر سر باز می نهاده اند، گفته اند:«و برای آن که به میل خود شکار نکند بر سرش کلاهی می گذاشتند تا چشمهایش را بپوشاند و به موقع کلاه از سرش می گرفتند. »(5)
و گفته اند:«برخی علت بستن چشم باز را این می دانند که چون همه ی جانوران از چشم آدمی بترسند بدان سبب چشم باز را بباید بست تا روی صیاد نبیند(6). همچنین در مکانهای شلوغ و مواقعی که نور بیش از حد وجود دارد. »علاوه بر آن که بدین ترتیب پرنده ی شکاری آزمندانه ترغیب به صید شکار مورد نظر می شود.
عطار نیشابوری بر این شیوه (کلاه بر سر نهادن)حسن تعلیل زیبایی دارد:
چشم از آن بگرفته ام زیر کلاه
تا رسد پایم به دست پادشاه
(منطق الطیر)(7)
و البته هم به قول وی، تا وقتی از دوران سلوک را طی نکرده و به مرحله ی کمال نرسیده، در خور دست شاه نیست:
ولی تا باز را در سر کلاه است
کجا در خورد دست پادشاه است(8)
یکی دیگر از کارهایی که در هنگام تعلیم دادن باز، انجام می دادند «دوختن چشم باز» بود که گویا این کار برای چشم پوشیدن وی از اغیار و انس گرفتن او با بازیار بود و سرانجام اینکه به راحتی تعلیمات بازیار را فراگیرد و شایسته ی دست ملوک شود:
لامعی گرگانی گوید:
نیست مرا عیب اگر دوخت قضا چشم من
چونش بدوزند چشم گردد آمُخته باز
(د. لامعی گرگانی، ص 54)
مسعود سعد سلمان هم درطی حبسیه ای گوید:
بسته دو پای و دوخته دو دیده
تا کی بُوَم صبور که نه بازم
(د. مسعود سعد، ص 363)
سنایی هم در توصیف رسول اکرم (ص)گوید:
از همه خلق و از همه اغیار
چشم بر دوخته چو باز شکار
(حدیقه، ص 216)
در تعلیم باز و در هنگام شکار گویا از طبل هم استفاده می کرده اند که در متون مختلف اشاراتی در این مورد دیده می شود:
... به قول ویس و رامین همین که می خواستند تا باز به سوی شکار رود طبلکها را به نالیدن در می آوردند و با شنیدن صدای آن مرغ صید افکن به پرواز می آمد و جهان از کبک و کبوتر خالی می کرد:
چو در نالیدن آمد طبلک باز
درآمد مرغ صیدافکن به پرواز
روان شد در هوا باز سبک پر
جهان خالی شد از کبک و کبوتر (9)
در فرهنگ آنندراج هم می خوانیم :«طبلی باشد چون باز را بر مرغان آبی سر دهند دوال بر آن طبل می زنند و از آن آواز مرغان می پرند پس باز یکی را از آنها شکار می کند میرشکاران و قراولان اسپ دارند و ترکان اکثر دارند. (10)
همچنین گویند«دهل خردی که پیش کوهه ی زین برای شکار کردن ملوک زنند. »(11)و گویا برای بازگشت باز هم از شکار آن را به صدا در می آوردند:
بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست
(گ، غزلیات شمس، غزل 65)
چون دمی رو به سوی طبله ی بازش کان
طبله (12)ترا نوش دهد نیش رهاند
(شمس الدین تبریزی)(13)
به این طبل در تربیت و شکاباز، طبل یا طبلک باز می گفتند.
«جلاجل باز»: که همان زنگ، زنگله و زنگوله ای است که به پای بازان شکار می بستند و گویا این بدان جهت بوده است که از صدای زنگ او را بیابند.
نهیب و سهم ترا در جهان اثرست
که زنگ باز تو سیمرغ را کند چو کلنگ
(د. معزی، ص 435)
«کریز دادن»:(14)
«جایگاه آن باید که خانه(ای)بود خنک و فراخ و بزرگ و بلند و از آواز مردم و آشوب دور و از دو جایگاه دریجها (دریچه ها)بود که آفتاب اندرآید. لیکن باید دام پاره ای بر دریچه ها کشند که اگر باز رها شود خطایی نیفتد آنگاه باز را شوی(نوک مرغان شکاری)و چنگ بپیرایند چنان که قدری کوتاه کنند و دارویی که صواب بود، بدهند تا کریز پاک تمام خورد و پرها درست و نرم برآورد.(15)
از آن چرخ چون باز بر دوخت چشمم
که باز از کریز بلا می گریزم
(د. خاقانی، ص 288)

پی نوشت ها :

1. فرهنگنامه جانوران در ادب پارسی، ج 1، صص 136و 137
2. بر اساس اطلاعاتی که در بازنامه های معتبر ارائه شده، شخصی که تصمیم به تربیت پرندگان شکاری دارد، باید دارای چهار ویژگی مهم باشد:1. صبر و حوصله، 2. شجاعت و جوانمردی، 3. علاقه مندی به پرندگان شکاری، 4. اطلاع دقیق از ویژگی های پرندگان شکاری و همچنین نحوه ی تربیت و داشتن محل مناسب نگهداری این پرندگان «پرنده شناسی»صص 231و232
3. مؤلف کتاب بازنامه ناصری در این خصوص گوید او را(باز)اقلاً 40روز در تاریکی نگاه می دارند. بازنامه ناصری، ص 16
4. فرهنگ اشارت ادبیات فارسی، ج اول:باز، ص 149
5. دانشنامه ی ادب پارسی، ج 1، پرندگان در ادب پارسی، پرندگان شکاری نیکو، باز
6. فرهنگ اساطیر، ص 272، به نظر می رسد که باز پس از تعلیم، به بازدار انس می گیرد، علاوه بر مطالب فوق گویا کلاه بر سر باز نهادن از آن جهت هم بوده است که توجه این پرنده فقط به شکار مورد نظر معطوف شود.
7. فرهنگنامه ی ادبی، ج 2، ص 191
8. فرهنگ اشارات ادبیات فارسی، ج اول، باز، ص 146
9. بازنامه ی نسوی، مقدمه، ص 32
10. فرهنگ آنندراج، طبل باز
11. فرهنگ فارسی:طبل باز
12. امروزه گویا طبله در مفهومی دیگر جهت تربیت پرندگان شکاری به کار می رود:
«از طبله شبیه یا عیناً نمونه ای از پرنده یا حیوانیست که برای جلب توجه پرنده ی شکاری و تشویق او به شکار ساخته می شود. در این روش، قوشباز طبله ای مناسب درست کرده، با خود به صحرا می برد، در ابتدا طبله را در محلی نه چندان دور قرار داده و نخ آن را به جایی متصل می کند به طوری که بتواند آن را به حرکت درآورد. برای تشویق قوش، روی آن کمی گوشت قرار می دهد تا قوش پس از گرفتن شکار(طبله)احساس کند جایزه ای هم دریافت کرده است. پاچه بند قوش نیز به محلی وصل می شود تا در صورت پرواز، قوش نتواند فرار کند. هنگام تمرین، قوش باز طبله را تکان داده، ضمن متوجه کردن حیوان، قوش را به حمله و تحریک برای گرفتن طبله تشویق می کند. سپس طبله را به اشکال مختلف (خصوصاً چرخش در هوا)حرکت داده همراه آن سوت مخصوصی جهت جلب توجه قوش می نوازد. این کار ادامه می یابد تا این که قوش به تعقیب طبله(شکار)عادت کرده، متوجه می شود که هنگام نواختن سوت یا صدای اطمینان حاصل شد قوش دیگر فرار نخواهد کرد، در یک روز مناسب که هوا صاف و خنک باشد، پاچه بند قوش را باز می کنند و مجددا تا زمانی که قوش زیاد خسته نشده باشد چند بار با طبله تمرین کرده، جایزه اش را دریافت می کند. در این موقع ضمن قرار دادن پاچه بند به پای قوش دیگر مطمئن شده که قوش مورد نظر تربیت شده، آماده ی شکار است. »پرنده شناسی، جمشید منصوری، ص 243و 244
13. مجمع الفصحا، ج 2، ص 783
14. کریز به معنی پر ریختن پرندگان است و کریز دادن یعنی تمهید وسایل تا باز پس از کریز تندرست باشد. بازنامه ی نسوی، مقدمه، ص 98
15. بازنامه نسوی، باب اندر کریز دادن باز، ص 98-103

منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21